دانلود رمان مجنون تمام قصه ها به قلم دلآن موسوی با لینک مستقیم
قسمتی از داستان رمان مجنون تمام قصه ها :
طبق فرمول همیشه دوبار می توانست خشمش را کنترل کند و بار سوم تمام خشم سرکوب شده اش به انفجاری ترسناک تبدیل میشد.
گمشو بیرون.
زلزله ای مهیب بی وقفه در جانم در حال وقوع بود نگاهم به سررسید چرمی پرت شده روی زمین خیره ماند که همیشه با وسواس همه کارها و برنامه هایش را در آن یادداشت می کرد.
حتی افکارش را مثل آن روز که از من و احساسش نوشته بود.
کاسه چشمم بیشتر از این تاب نگهداری اشک هایم را نداشت.
اشک های منی که نمی خواستم باور کنم این سررسیدی که درست جلوی پاهای من انداخته شده تمثیلی ست از احساسش به من احساسی که پرت کرده جلوی پاهایم تا طبق گفته خودش بروم گم شوم و در را هم پشت سرم ببندم.
چشم بستم تا جمله واضحی که از لابه لای صفحات باز مانده به من دهن کجی می کرد مرا به گریه وا ندارد.
آن دستخط مردانه چشم نواز، کشیدگی و موج حروف روی کاغذ.
“اگه بخوام تشبیهش کنم اون به حریر فیروزه ایه که وقتی می خنده انگار نرمی و لطافتش روی پوستم کشیده میشه.”
دستان گرمی انگشتان سرد و لرزان مرا در خود گرفت، انگار می دانست بغض و اشک هایم به مویی بند است که آرام زمزمه کرد:
بریم.
بدون صبر و مقاومتی برای رفتن همراهش شدم و لحظه آخر درست زمان بسته شدن در اتاق او را دیدم که مانند دیواری قدیمی و پرترک روی صندلی اش آوار شد.
پاهای بیجانم می خواست به اتاقی که مامن تنهایی های بی انتهای او شده برگردد اما دستان قفل شده مرد همراهم به دور انگشتانم مرا مانند بادبادکی بی اختیار هدایت و کنترل می کرد.
شخصی در شرکت نبود اما احساس کردم چشم همه مدل های دورن عکس های روی دیوار به من خیره شده که با تاسف نگاه و با زمزمه «خائن» همراهیم می کردند.
دلم خواست فریاد بکشم و حداقل از خودم در برابر آن عکس ها دفاع کنم اما فقط لب هایم لرزید بدون هیچ صدایی.
ساکت شده بودم درست مثل اسرای عزیزش که حالا با او در اتاق تنها بود. همراه با آسانسور طبقات را سقوط کردم.
من راه نمی رفتم، همراه اویی که سعی داشت هرچه سریع تر مرا از این فضا دور کند کشیده می شدم.
کشیده می شدم اما قلبم برای برگشت به آن اتاق بجای پمپاژ خون فریاد می زد.
فریاد می زد و مرد همراهم سعی می کرد از افتادنم روی زمین بخاطر سکندری خوردن جلوگیری کند.
قلبم فریاد میزد و من با کمکش سوار ماشین شدم…
همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معروف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیبها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کمکم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخمهای کهنهای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پلههای ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آنها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذی باورنکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخمکاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است...