دانلود رمان عیان از نویسنده آذر اول
بخشی از داستان رمان عیان :
بغضم را بهسختی قورت می دهم.
-ب…ببخشید، مگه شوره؟
هاتف درجواب قاشق را محکم روی میز می کوبد.
نیشخند ریزی می زند.
-نه شیرینه… من مرض دارم می گم شوره!
به آنی نکشیده از روی صندلی بلند می شوم. من نباید پیش او گریه می کردم.
-ببخشید، الان یه املت…
حرفم را قطع می کند.
کلافه و عصبی فریاد می زند.
-بغض نکن لعنتی! بغض نکن سُها!
سرم داد می زد و می گفت بغض نکن! تناقض تلخی میان کلام و رفتارش!
-چیکار کنم؟ هر کار بگی می… سرم را پایین می کشم و زیر لب زمزمه می کنم.
به ضرب از جا بلند می شود. اما پر ازخشم… پر از بغض مردانه… پر از کینه… با نگاهی که گله داشت.
گله داشت… از من… منی که بی وفایی کرده بودم.
انگشت اشاره اش را به سمتم می گیرد و فریاد می زند.
-چیکارکنی؟ یه کاری کن که یادم بره عشق من بودی و زن یکی دیگه شدی! حافظه مو پاک کن سُها!
تندتند نفس می کشد، صورتش گر گرفته و کوتاه نمی آید…
سُها بنابر دلایلی مجبور میشود برخـلاف میلش از عشـقش (هاتـف) دل بریده و با فردی دیـگر ازدواج کند ولی دسـت سرنوشت او را دوبـاره سر راه هاتـف قرار میدهد و اکنون همـسر اوست ولی...