دانلود رمان سرمه از نویسنده ناهید سلیمانخانی
بخشی از داستان رمان سرمه :
با هزار دردسر یک صندلی خالی در پشت ستون پهنی در انتهای سالن پیدا کردم و نشستم.
از آنجا ورودی مسافران پیدا بود تابلوی نمایشگر اطاعت پرواز هم در سمت راستم قرار داشت با آنکه میدانستم کسی به استقبال او نمی آید عینک دودی پهنی زده بودم تا شناخته نشوم.
چشمم به ورودی بود و دلم زیر و رو میشد هواسرد بود اما انگار همه بخاری های موجود در سلولهای بدنم به طور ناگهانی از زیر پوستم بیرون زده بود که داشتم شرشر عرق می ریختم.
دلواپسی موهومی به دلم چنگ میزد و حال خودم را نمی فهمیدم سردر نمی آوردم سرخوشم یا دلتنگ شاید از تصمیم ناگهانی خود غافلگیر شده بودم : که پس از سالها آزار یکهو دلم هوای دیدنش را کرده بود.تا تلفن همراهم زنگ زد در کیفم را باز کردم و دکمه خاموش از فشار دادم.
دلم نمیخواست تمرکزم به هم بریزد یا کسی چیزی بگوید که مردد شوم حرکات چشم انتظارات در پشت دیوار شیشه ای بلند شبیه افکار من بود.
سردرگم و گیج جیغ و داد بچه ها بیداد میکرد.
با آنکه تصمیم گرفته بودم که گذشته فکر نکنم گریز از خاطرات تلخ و شیرین که عمری عذابم داده بود کاری سخت و ناممکن به نظر می رسید.
در گیر و دار انتظار کشیدن و سرک کشیدن به این سو و آن سو به یاد کله شقی همیشگی خودم افتادم که حتا حاضر نبودم نامش را از دهان کسی بشنوم و آن روز با تصمیمی شتاب زده به فکر خط کشیدن بر روی همه نابسامانی های گذشته افتاده بودم.
بیشتر خاطرات خوش و قول و قرارهای شیرین و از یاد نرفتنی من و امیر در خانه مادربزرگ اتفاق افتاده بود و حوادث ساده و گاه پیچیده خانوادگی باعث جدایی ما شد راز پیمان شکنی او پانزده سال تمام مثل بختک روی سینه ام سنگینی کرده بود و نمی دانستم آیا می توانم آن همه اندوه و دلخوری را از ذهنم دور کنم و آزاد شوم؟
لحظه ها کندتر از همیشه می گذشت انگار میل به جدا شدن از هم را نداشتند و با بی انصافی منتظطر بودند پشیمانی به دلم راه پیدا کند و از خیر دیدنش بگذرم.
از پشت شیشه دودی عینکم به ازدحام جمعیت چشم انتظار و بچه هایی که به شوق دیدار مسافران لباس نوپوشیده بودند خیره شدم عاقبت چشم هایم روی گل های پرپر لگدمال شده کف محوطه خشکید پلکهایم خود به خود روی هم افتاد وجودم تکه تکه و تکه ها ذره ذره شد.
نسیمی به ذرهها وزید و فکرم در خلاف جهت عقربههای ساعت در رگ زمان شناور شد…
داستان عشق گرم و سوزان دختری به نام سرمه و پسرعمه او امیر میباشد که حوادث ساده و گاه پیچیده خانوادگی به همراه پیمانشکنی امیر، باعث جدایی این دو میشود. رازی برای پیمان شکنی امیر وجود دارد که مانند بختک بر قلب سرمه سنگینی میکند...