دانلود رمان رها از سهیلا ترابی با لینک مستقیم
قسمتی از داستان رمان رها :
چرا تنها اینجا نشستی؟
-بقیه گرمشون بود؛ ولی من این هوا رو بیـشتر دوسـت دارم بوی خـاک حـس خوبی بهم میـده.
نـفس عمـیقی کشیدم؛ کیان کنارم نشست؛ نگاه سنگینش را حس می کردم؛ بالبخند گفت:
نوعی ویاره؟ از اشاره مستقیمش خجالت کشـیدم و با اخم گفتم: نه؛ من قبلام این بو رو دوست داشتم.
-حالا چرا عصبانی میشی.-به همـون علتی که شما صبح عصبانی شدید!
-پس بخاطر صبح ناراحتی؟ چقدر خودمانی حرف میزند؛ حالا یک بار.
من را به بیـمارستان رسانده و قرار است کارفرمای من باشد، دلیل صمیمیت نمیشود؛ این حرف هم برای ایـن زدم که چیزی گفته باشم.
سریع با دستپاچگی گفتم: نه نه منظورم این نـبود.
صبح توو خونه یه حرفی شد داشتم میومدم بیرون به شما برخورد کردم؛ نتونستم خـودمو جـمع و جور کنم حالا شما ببخشید.
به چال گونه اش نگاه کرد و من هم لبخند زدم: نه ایرادی نداره.
-اینجا رو خیلی دوسـت دارید؟
-انرژی که از این خونه و آدماش میگیرم هیچ جا حتی خونهی پدریم نگرفتم گاهی فـکر میکنم که علی من رو خیلی دوست داشت که اون واحد رو گرفت تا من با نگین جون آشنا شم و به واسطه نگیـن جون با خانم جون و آقا جون.
اخم ظریفی روی پیشونیش نشست و بدون اینکه به من نگاه کند گفـت: خانم جون دستور دادن هروقت هوس کردی بیای اینجا بیارمت.
-ا خانم جون گفتن؟
-آره دختر گلم. به احترام خانم جون بلند شـدم کیان صندلی را برای خانم جون عقب کشید؛ خانم جون نشست و از کیان تشکر کرد و دستور داد ما هم بشینیم.
-رها دلت چیزی نمیخواد؟ با خجالت سرم را پایین انداختم و تشکر کردم.
-ببین دخترم نگفتم که تشـکر کنی حالا سریع بگو دلت چی میخواد.
با لبخند سرمرا بالا گرفتم و کمی خجالت چاشـنی صورتم شد و گفتم: بستنی شکلاتی؛ وای خانم جون نمیدونید که چقدر خوشمزهس. کیان لبخند زد؛ خانم جون با جدیت گفـت:
پاشو حاضر شو؛ کیان برو ماشین رو روشن کن. کیان از روی صندلی بلند شد. -نه خانم جـون نمیخوام بخدا…
برای دانلود رمان رها ابتدا باید این رمان را خریداری نمایید.
شما می توانید نسخه اصلی و کامل این رمان را از طریق درگاه بانکی زیر خریداری نمایید.
قیمت ۲۹,۰۰۰ تومان
پس از پرداخت موفق لینک دانلود رمان برای شما فعال و نمایان خواهد شد.
جهت ارتباط با ما کلیک کنید
رها چـهل روز بعـد از اینـکه همـسرش را از دسـت مـیدهد، هـنگامی که بر اثر ضـعف بیهـوش و توسط (کیان) به بیـمارستان برده می شود در کمال نابـاوری مـتوجه میـشود که باردار است، حـالا او مانده و تنهایی و فرزندی که در شکم دارد بدون کار و...