دانلود رمان بیراهه از نویسنده لیلی تکمیلی
بخشی از داستان رمان بیراهه :
پسر جوان خسته و ناامید بر شن های ساحل نشسته و زانوانش را بغل گرفته و به رقص قایق ها در تلاطم امواج می نگریست.
صدای کل کشیدن زن ها از فاصله ای دور بر ذهن خسته اش پنجه می کشید، به زودی نوبت خودش بود که بساط هل هله و پایکوبی را در کنار عروس ناخواسته اش برپا کنند.
آه که از این صدای تنبک و فریادهای شادمانه چه بیزار بود.زیرلب لعنت فرستاد بر این زندگی که برای هرقدمش باید هزینه می پرداخت.
مخارج کمرشکن و دست خالی، آن هم به خاطر کسی که حتی گوشه ای از ذهنش را پر نمی کرد.
ناگهان دستی به شانه اش خورد و او را از عمیقترین کابوس های بیداری اش بیرون کشید:
ـ بلند شو آصف! بلم اومد، د پاشو تا جامونه نگرفتن.
آصف بر خالف او حتی ذره ای عجله نداشت، دربرابر هشدارهای پی در پی اش فقط روی گرداند و به دوردست خیره شد…
پسری جنوبی در یک بعدازظهر گرم هنگام صید ماهی از ساحل دور شده و ناگهان با یک موجود عجیب برخورد می کند، زنی که انسان نیست اما شبیه پریان دریایی قصه ها هم نیست (که انسان-ماهی باشد)، پسر که نامش آصف است اسیر عشق پری دریا می شود ولی او شرط عجیبی برای پیوند با آصف می گذارد، این که آصف برایش خانه ای در اعماق دریا بسازد…