دانلود رمان بانوی رنگی به قلم شیوا اسفندی با لینک مستقیم
قسمتی از داستان رمان بانوی رنگی :
از پشت شیشه نگاهش میکنم دستام مشت میشه و دندونام رو از حرص روی هم فشار میدم.
نه این نمیشه من اول راه همه چیز رو به خطر ننداختم و نیومدم اینجا که اراجیف این رو بشنوم.
توی مغزم نبض میزنه و آرواره هام از فشار زیاد به مرز منفجر شدن رسیدن.
من مطمئنم بیشتر از اینا می دونه و فقط یه نگهبان ساده نیست.
محمد پوشه رو میبنده و از اتاق میزنه بیرون.
نگاه پر از کینه ام به مجرمی که ادعای بی گناهی داره و پشت میز نشسته میفته.
دست به سینه میشه و با خونسردی به آینه رو به روش که شک ندارم می دونه داریم نگاهش میکنیم لبخند میزنه.
لبخند میزنه و تیر میشه توی قلبم، لبخند میزنه و بهمون میفهمونه قرار نیست چیزی دستگیرمون شه.
چادرم رو به سرم میکشم.
چادر رو پر حرص روی صندلی میکوبم. دستام رو به تکیه گاه صندلی تکیه میدم و کمی خم میشم.
نگاه سنگین مامور پشت سیستم هم نمیتونه کاری کنه که من نگاه پر از کینه و دشمنیم رو از شخص روبروم بگیرم.
من انتقام میخوام.
منطق من همیشه عاقل رفته یه گوشه دلم نشسته و شایلی لجباز درونم با پشت دست محکم توی دهنش می کوبه که صداش در نیاد.
میدونم اشتباست، میدونم احساس تو کار ما جایی نداره، اما نه تو این مورد.
تو این قضیه چشم در برابر چشمه.
تو این مورد من میخوام با دست های خودم، نه تنها شخص رو بروم، بلکه کل تشکیلاتشون رو از همه مهمتر، دو برادر نحس شمس رو نیست و نابود کنم.
برام مهم نیست چقدر میتونن ارزش اطلاعاتی داشته باشن، میخوام از کوچک تا بزرگشون رو زیر پاهام له کنم و با خوشی نگاه کنم.
عقب گرد میکنم، باید یکبار دیگه با سرهنگ صحبت کنم.
به جهنم که من مسئول بازجوییش نیستم، به جهنم که پوششم لو میره مگه مهمه؟
اگه بعد شش ماه پوشش برادرم لو رفته، مطمعنا نفر بعدی خودم هستم که توی قبر می خوابم.
برادرم منتور من بود، اگر اون نتونست پس منم نمیتونم.
با تصمیمی که گرفتم در رو با شدت باز میکنم، که میشه همزمان با ورود محمد و به همدیگه برخورد میکنیم…
شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش رو به دوقلوهای شمس نزدیک کند. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر می شود، جسد برادرش رو در کنار رودخانه ای پیدا می کنند. حالا اون جدا از کار و دستور، یک انگیزه شخصی هم دارد، انتقام از دو برادر شمس، قاتلان عزیز تر از جانش...