این رمان داستان زندگی محترم٬ دختر زیبای شمالی است که به اجبار به عقد خان ده تن میدهد و با این کار داغ به دل اسد، جوان زیبا و عاشق محترم میگذارند. چند سال بعد در پی اذیتهای فراون خان و خانوادهاش٬ محترم از او جدا میشود و دوباره اسد بطور کاملا غیرمنتظره سر راه او قرار میگیرد...
دختری با قلب پاک و صاف و ساده، گیر اربابی از جنس نفرت میافتد. برادر گمشده اش را میابد و مجبور به ازدواج اجباری با ارباب میشود، ولی در وجود او، پسری کوچک رشد میکند که به نظر میرسد که حلال همه ی مشکلات اوست. در این بین، مهلا همسر سابق ارباب جوان تلاش میکند دختر و فرزندش را بکشد، ولی او موفق نمیشود و به سزای کارهایش میرسد و عشق دخترک و عشق به فرزند او، باعث خوب شدن رابطه با شوهرش میشود و این گونه است که از اجبار به عشق دست پیدا میکند.