دانلود رمان غروبدار از نویسنده سمیه مکیان
بخشی از داستان رمان غروبدار :
خواهرهایش کنجکاوی می کردند و غلامرضا بی حوصلگی، حوصله سؤالی را که پاسخش درآمدن و در نیامدن خورشید بود نداشت.
می خواست زود بپرد و برود. حالا هم حوصله اش را ندارد حالا که درختها سر خم کرده اند مقابل زمستان و خودشان هم جان سلام دادن به یکدیگر را ندارند؛ زمستانی که هیچ معلوم نمی کند خورشیدش کی میآید و کی میرود. هوا ابری و زمخت است.
مثل وقتهایی که نادر میخواست از پنجره و جمیله اش عکس بگیرد و نمی توانست. وقت غروب دیگه نمیتونیم عکس بندازیم .نادر میتونیم؟ مصبت رو شکر نادر میگم نمیشه باز بگو بریم.به نادر پرید ولی نادر محل نگذاشت و بی اعتنا به او صاف رفت پای تیر چراغ برق.
نگاهی به پنجره خانه وسطی انداخت که داش پشت شیشه لب پر می زد، له له میزد، مثل موجی که با باد روی سطح آب قل بخورد و کرخت شود.
مثل خود غلامرضا ، نگاهش را به غلامرضا داد و ابرو بالا انداخت.
داد بزن دیگه ،غلام داد بزن . صداش کن بگو جمیله…
دختر کامه سرش را از پنجره قدی اتاق آخری که روبه روی در کوچه است بیرون می برد و می گوید «خوراکت رو برداشتی؟»
پرنیان که در مرکز حیاط است نیم چرخی میزند و از روی شانه به مادرش نگاه میکند «آره» و خمیازهای میکشد و کف دستهاش را به هم می مالد و بعد توی دستکش هاش ها میکند.
ها… ها… کامه میپرسد «چی کشیدی باز؟» پرنیان از پس دستکشها جواب میدهد «هیچی دیشب که بارون اومده خورشیدش و هشتی هاش کمرنگ شده. فقط پررنگ شون کردم.» باران آمده بوده؟ کی؟ غلامرضا بادش نمی آید باران آمده باشد…
زندگی غلامرضا، شخصیت اصلی داستان، دالانهای تاریک و دستنیافتنی زیادی دارد. زندگی شخصیتهای داستان چندان براه و منسجم نیست و نمیشود تصویری شفاف و بدون ابهام از آدمها در این خانواده به دست آورد. کامه دختر غلامرضا با شوهرش متارکه است و همراه دخترش پرنیان در خانه پدری بسر میبرد؛ خانهای که در آن برادرش کاوه هم بیمار است و خانهنشین و پدری که بعد از غروب آفتاب به «فراموشی» قدم میگذارد تا طلوع آفتاب: او دچار سندروم غروب است. کتایون مادر خانواده به وسواس شدید مبتلاست و هیچکس نمیتواند او را به زندگی عادی برگرداند...