دانلود رمان روح انگیز به قلم فاطمه درخشانی با لینک مستقیم
قسمتی از رمان روح انگیز :
در حالی که تشت لباس های شسته نشده روی سرم بود و سبد ظرف ها هم روی تشت بودن و کوزه خالی آب هم توی دستم، داشتم به سختی راه می رفتم.
زمین گل بود و چکمه ای که پوشیده بودم تهش سنگین شده بود و راه رفتن را برایم سخت کرده بود.
از طرفی بارم هم سنگین بود و راه رفتن را برایم سخت تر کرده بود.
کمی سرجایم وایسادم و به جلو خیره شدم تقریبا چند متر دیگه به جوی آب مونده بود.
با اینکه آسمان صاف بود و از باران دیشب خبری نبود، اما هوا مه آلود و سرد بود و بخار زیادی با هربار نفس کشیدنم از دهنم بیرون میزد.
نفس عمیقی کشیدم تا خستگیم در برود، ماهرخ پشت سرم بود و طبق معمول داشت با خودش غر میزد.
وسایل روی سرم به حدی سنگین بودن که نمی تونستم به عقب برگردم.
کمی بعد به من رسید و با حرص گفت:
مرده شور این وضع رو ببرن کل زمین گل شده زمین نخوریم خیلی هنر کردیم، همیشه از همه چیز ناراضی بود و غر میزد نفسم رو با حرص عمیق بیرون فرستادم جوری که بخار خارج شده از دهنم گرمای لذت بخشی رو توی صورتم پخش کرد.
سرم رو یک کوچولو سمتش چرخوندم و گفتم چرت نگو، ماهرخ خدا قهرش میاد، اگه بارون نباشه همه اهالی روستا بدبخت میشن و باید بدون پول و هیچ پشتوانه ای برن، در به در شهر بشن.
حق به جانب گفت:
چه بهتر چی داره این ده کوره کوفتی، که مردم بخوان خودشون رو توش الاف کنن.
رسیدیم به جوی آب، جز ما چند نفر دیگه هم بودن، کوزه آب رو زمین گذاشتم و بعد با احتیاط و به…
محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند. دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی او را تنها می گذارد و از آن آبادی میرود. بعد از رفتن بهروز، محبوبه می ماند و یک بارداری ناخواسته از جوانک شهری که حتی نمی داند کجا هست و چگونه باید او را پیدا کند، و همین باعث می شود که به هر ریسمانی برای نجات جان خودش چنگ بزند و ناخواسته کارهایی را انجام دهد که...