دانلود رمان در رویای دژاوو از نویسنده آزاده دریکوندی
بخشی از داستان رمان در رویای دژاوو :
مرتضی از سر خشم دندان قروچه ای کرد و قدم هایش را تندی برداشت و به سمت سهیل رفت روی سینه اش کوبید و با صدای دو رگه ای گفت:
به تو چه هان؟؟
و بعد از او رو برگرداند و با چشم های بسته داد زد:
تو این خانه هر کی سرش تو کار خودش باشه ناموسا.
دوباره رو به سهیل کرد و با اشاره به او و ستاره در همان لحن ادامه داد:
– من اگه تو زندگی شما دو تا خواهر برادر دخالت نمی کنم صرفا واس خاطر اینه که دخالت نبینم بفهمید اینو ستاره مثل آدمی که بهش برخورده باشد اخم کرد و بلافاصله از لبه ی حوض آبی بلند شد و گفت:
ولش کن بریم سهیل این اگه حرف حالیش میشد آن قدر گلی رو اذیت نمی کرد.
می دانست اگر بماند مرتضی عکس العملی نشان خواهد داد به همین خاطر به سمت در اتاقشان رفت اما قبل از آنکه وارد شود صدای چرخیدن کلید توی در را همگی شنیدند و نگاهشان به سمت در کوچک آهنی رفت که گلشن بازش کرد و وارد حیاط شد.
اول نگاهی متعجب بین برادر پسر عمو و دختر عمویش رد و بدل کرد و پرسید باز چتونه صداتون دو کوچه پایین تر میاد؟؟
مرتضی به سمتش خیز برداشت خشمی درون سیاهی چشمانش موج می زد، سهیل خیلی سریع آفتابه را با صدای بلندی روی زمین انداخت و…
دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید... فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما همه ی ترسش همین حسه! نه اینکه از خودِ دژاوو بترسه، فقط نگرانه اتفاقات گذشته تکرار بشن و باز هم اون غمی که تجربه کرده به سراغش بیاد. گلشن از شباهت اتفاقات امروزش با گذشته اش می ترسه...