دانلود رمان حنای بی رنگ به قلم فاطمه سالاری با لینک مستقیم
قسمتی از رمان حنای بی رنگ :
نسیم سرد هوا به جسم زخمی ام می وزید و لرز رو بر تک تک اندام هایم هدیه می کرد.
درکی از زمان و مکان نداشتم، حتی نمی دونستم الان روزه یا شب!
خیلی وقت بود تاریخ و ساعت رو از یاد برده بودم، اما تا جایی که ذهنم یاری می کرد، الان باید فصل تابستان می بود.پس این سرمای استخوان سوز، چی از جسم نحیف من می خواست؟
سعی کردم بیشتر در خودم جمع بشم تا شاید کمی از این سرما در امان باشم، اما تلاش بیهوده ای بود.
نفسم رو بیرون دادم، اما وقتی قفسه سینه ام از درد تیر کشید از کارم پیشمون شدم، حتی دیگه اجازه ی نفس کشیدن هم نداشتم. اشک آروم از گوشه ی چشمم پایین آمد و احتمالا روی زمین سفت و سرد زیر بدنم چکید. شاید همین عذاب، همین دردها، درد مردن بود؟ شاید قرار بود بعد از تحمل این دردها به اون دنیا پیش بابا و مامان برم؟
دل پر از دردم کمی شاد شد و لبخند کوچکی روی لبهای خشک و ترک خورده ام نشست. «وقتی به اون دنیا رفتم شکایت همه ی بنده های نامهربونش رو به خدا می کنم، تمام زخم های تنم رو هم شاهد حرف هام می گیرم.»
سرفه ای کردم، درد پهلو و سینه ام با هم به سراغم اومدند. خواستم دستم رو روی پهلوم بذارم که درد طاقت فرسایی توی کتفم پیچید، اشک از چشم هام سرازیر شد و ناله های ضعیف از دهنم خارج شد.
«خدایا خودت شاهدی؟ من رو میبینی؟ دارم تقاص کدوم گناه نکرده ام رو پس میدم؟ پس چرا از دنیا راحتم نمی کنی؟»
نمیدونم بعد اون همه کتک من رو کجا آوردند! در اطرافم…
برای دانلود رمان حنای بی رنگ ابتدا باید این رمان را خریداری نمایید.
شما می توانید نسخه اصلی و کامل این رمان را از طریق درگاه بانکی زیر خریداری نمایید.
قیمت ۲۷,۰۰۰ تومان
پس از پرداخت موفق لینک دانلود رمان برای شما فعال و نمایان خواهد شد.
جهت ارتباط با ما کلیک کنید
حنا دختر نابینایی است که بعد از فوت پدرش توسط همسر پدرش به مردی مجهول فروخته می شود و بعد از این که دو هفته اسیر آن مرد بود یک شب خانواده رستگار او را زخمی در کوچه پیدا می کنند. حنا رسماً دختر خانواده رستگار می شود اما بعد از مدتی متوجه می شود که باردار است و…