اسرا یک دختر مذهبی و دانشجو بود که مثل بقیه ی دختران منتظر شاهزاده ی سوار بر اسب سفید زندگیش بود. او حتی در خیالاتش هم تصور نمی کرد مرد زندگیش همون افسر پلیس مست و عجیبی باشه که به طور اتفاقی تو یک شب تابستونی سر از اتاقش در میاره و بهش تجاوز می کند. بعد اون شب اسرا موند و یک تن دست خورده و روح زخمی که پیشنهاد ازدواج اون مرد رو قبول نمی کرد. اما اینبار بازهم سرنوشت بیکار ننشست. اسرا حافظشو از دست داد و وقتی تو بیمارستان چشم باز کرد مرد جذابی رو کنار خودش دید که خودشو نامزد اسرا معرفی می کرد...
فیلمی از رابطهی جنسی یک مرد سرشناس در سرتاسر اینستاگرام پخش می شود و حسابی جنجال درست می کند! پخش کننده ی این فیلم دختر ۱۷ ساله ای هست که...
شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش رو به دوقلوهای شمس نزدیک کند. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر می شود، جسد برادرش رو در کنار رودخانه ای پیدا می کنند. حالا اون جدا از کار و دستور، یک انگیزه شخصی هم دارد، انتقام از دو برادر شمس، قاتلان عزیز تر از جانش...
سنتی که از گذشته در طایفه ای بزرگ و سرشناس به جا مانده و چه بسا به خاطر بقای آن خون ها ریخته اند. این آیین سال هاست که دست به دست میان وراث می چرخد. و حالا تنها وارث این خاندان خدیو است مردی جسور، بی رحم، باهوش و بسیار قدرتمند که زخم خورده همین رسومات است و برای از میان بردن آن لحظه شماری می کند. این رسم چیست؟!... و چرا خدیو بعد از سال ها توبه اش را می شکند؟! «مردی که دنیاش رو جهنم کردن اما اون بهشتِ خودش رو ساخت!»
نامدار خسروپناه ماساژ درمانگر جوانی که برای دسترسی به یک سری اطلاعات و رساندن آن مدارک به دست رئیس خود، خَدیو هژبری با برنامه ی قبلی به عنوان ماساژر وارد پانسیون معروفی می شود. خانه ی مرموزی که نامدار را درگیر اتفاقات هولناکی می کند زیرا به محض ورود، مالک این خانه که زنی بسیار خطرناک است، از نامدار می خواهد تنها شاه ماهی پانسیون شود و شاه ماهی به این معناست که آن مرد بعد از مالک، بالاترین فرد پانسیون شناخته می شود. که با وجود این لقب نامدار مجبور است برای آن زن...!