آریا سعادتی مرد سی و شیش ساله ای که مدیر مسئول یکی از سازمان های دولتیه.. بعد از دو سال.. آرایه، عشق سابقش و که حالا با کس دیگه ای ازدواج کرده می بینه. ولی وقتی می فهمه که شوهر آرایه کار غیر قانونی انجام میده و حالا برای گرفتن مجوز محتاج آریا شده تصمیم می گیره از قدرتش سو استفاده کنه و از آرایه می خواد که در ازای امضای مجوز پرستار بچه اش بشه تا اینکه. شاید اتفاقاتی که تو مسیر زندگیم افتا دمنو به جایی رسوند که دیگه هیچ وقت نتونم لذت مادر واقعی بودنو تجربه کنم.. ولی درعوض.. آدمایی رو توی زندگیم دارم که مهر و محبتشون حتی از آدم های هم خون واقعی تره و من به خاطر داشتنشون به خودم می بالم! من.. آرایه.. زنی که بارها و بارها زندگیش و تو آخرین ایستگاهی که هیچ راه برگشتی نداشت تصور کرده بود.. حالا تو نقطه ای وایستاده بودم که روبه روم یه فردای روشن بود.. یه آینده پر از خوشبختی.. با آدمایی که هر کدوم یکی از ستون های اصلی این دژ پر از خوشبختی بودن.. با همین سه نفر.. همین سه تا آر.. آرامش.. آران.. آریا! اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد ازدل من تا ابد مهر تو بیرون نرود ازدل من...