زمانی که پلیس موفق نمی شود پرونده قتل پدر صحرا را به سرانجام برساند، اشخاصی مجهول با مزاحمت های تلفنی و پیامک های مشکوک، باعث آزار و اذیت این دختر می شوند. و درست زمانی که صحرا حس میکند به بن بست رسیده است و برای نجات جان خانواده اش هیچ چاره ای جز تسلیم شدن ندارد، پای مرد مرموزی به نام امیرسام پناهی هم با یک راز بزرگ به زندگی اش باز می شود. امیرسام با شخصیت مبهم و شغل ابهام آمیزی که دارد، سعی می کند اعتماد صحرا را به دست آورد. او برای کمک به صحرا، شرط بزرگی پیش پای این دختر می گذارد. دختری که به خاطر تربیت خانوادگی و تعصبات پدرش، جنس خودش را لا همه ظرافت ها و زیبایی های خدادادی فراموش کرده، حالا مقابل مردی قرار گرفته است که از او می خواهد تابوهایش را بشکند و...!
سنتی که از گذشته در طایفه ای بزرگ و سرشناس به جا مانده و چه بسا به خاطر بقای آن خون ها ریخته اند. این آیین سال هاست که دست به دست میان وراث می چرخد. و حالا تنها وارث این خاندان خدیو است مردی جسور، بی رحم، باهوش و بسیار قدرتمند که زخم خورده همین رسومات است و برای از میان بردن آن لحظه شماری می کند. این رسم چیست؟!... و چرا خدیو بعد از سال ها توبه اش را می شکند؟! «مردی که دنیاش رو جهنم کردن اما اون بهشتِ خودش رو ساخت!»
نامدار خسروپناه ماساژ درمانگر جوانی که برای دسترسی به یک سری اطلاعات و رساندن آن مدارک به دست رئیس خود، خَدیو هژبری با برنامه ی قبلی به عنوان ماساژر وارد پانسیون معروفی می شود. خانه ی مرموزی که نامدار را درگیر اتفاقات هولناکی می کند زیرا به محض ورود، مالک این خانه که زنی بسیار خطرناک است، از نامدار می خواهد تنها شاه ماهی پانسیون شود و شاه ماهی به این معناست که آن مرد بعد از مالک، بالاترین فرد پانسیون شناخته می شود. که با وجود این لقب نامدار مجبور است برای آن زن...!
دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا می زنند. دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش می شود. چشم روی آبروی خود می بندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می ایستد. به ظاهر همه چیز با یک معامله شروع می شود. این در حالی است که جانای زخم خورده از تقدیر گمان می کند دستان دشمن اوست و محض انتقام آمده. اما دستان برای اینکه حامی این دختر باشد ناچار است آبرویش را گرو بگذارد...