از بچگی تو گوشم خواندن فریا ناف بریدمه! من نامی شهیاد مردی قدرتمند و جدی هستم که تمام زندگیم رو از دور تماشا کردم که غرایزم کار دستم نده! انقدر غرق فر موهاش و شیطنت چشم هاش شدم که یادم رفت اون از وجود من توی زندگیش بیخبره! اون ناف بریدهی من بود و قولش رو بهم داده بودن و حتی از این که مال منه خبر نداشت! پس وقت این رسیده بود که خودم رو بهش نشون بدم! خیال میکردم همهچیز طبق نقشه پیش میره و اون برای همیشه مال من میشه ولی فکرش رو هم نمیکردم که فرشته کوچولوی من یک دختری باشه که مدام نه روی حرفم میاره و ازم سرپیچی می کنه!...
حنا دختر نابینایی است که بعد از فوت پدرش توسط همسر پدرش به مردی مجهول فروخته می شود و بعد از این که دو هفته اسیر آن مرد بود یک شب خانواده رستگار او را زخمی در کوچه پیدا می کنند. حنا رسماً دختر خانواده رستگار می شود اما بعد از مدتی متوجه می شود که باردار است و…
امیر پارسا جواهریان مرد مذهبی و جذابیه که همه ی مسئولیت خاندان به روی دوشش هست و همه ازش حساب میبرن. حالا باید به خاطر مصلحت خانواده با دختر عمه ی بزرگش (نازلی) ازدواج کنه، ولی اون دلباخته ی دختر عمه کوچیکه است و هیچکی از این عشق مخفی امیر به پناه خبر نداره! سمت دیگه ماجرا به نازلی و پناهی برمیگرده که مثل خواهر با هم بزرگ شدن ولی هر دو از کودکی دل بستن به امیر پارسا. همین باعث میشه اونا رو به روی هم قرار بگیرن و حالا که قانون خانواده باید اجرا بشه همه چیز به هم میریزه چون پناه یا باید از این عشق بگذره یا جلوی کل خاندان بایسته...
اسمش یاکان بود، بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش می ترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به تخت این مرد شرور و وحشی نمی ذاشت، ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش می کشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یک شب بی هوا پا به اتاقش می ذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی با دیدنش توی لباس خواب توری...
زمانی که پلیس موفق نمی شود پرونده قتل پدر صحرا را به سرانجام برساند، اشخاصی مجهول با مزاحمت های تلفنی و پیامک های مشکوک، باعث آزار و اذیت این دختر می شوند. و درست زمانی که صحرا حس میکند به بن بست رسیده است و برای نجات جان خانواده اش هیچ چاره ای جز تسلیم شدن ندارد، پای مرد مرموزی به نام امیرسام پناهی هم با یک راز بزرگ به زندگی اش باز می شود. امیرسام با شخصیت مبهم و شغل ابهام آمیزی که دارد، سعی می کند اعتماد صحرا را به دست آورد. او برای کمک به صحرا، شرط بزرگی پیش پای این دختر می گذارد. دختری که به خاطر تربیت خانوادگی و تعصبات پدرش، جنس خودش را لا همه ظرافت ها و زیبایی های خدادادی فراموش کرده، حالا مقابل مردی قرار گرفته است که از او می خواهد تابوهایش را بشکند و...!