اسمش یاکان بود، بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش می ترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به تخت این مرد شرور و وحشی نمی ذاشت، ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش می کشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یک شب بی هوا پا به اتاقش می ذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی با دیدنش توی لباس خواب توری...