زندگی غلامرضا، شخصیت اصلی داستان، دالانهای تاریک و دستنیافتنی زیادی دارد. زندگی شخصیتهای داستان چندان براه و منسجم نیست و نمیشود تصویری شفاف و بدون ابهام از آدمها در این خانواده به دست آورد. کامه دختر غلامرضا با شوهرش متارکه است و همراه دخترش پرنیان در خانه پدری بسر میبرد؛ خانهای که در آن برادرش کاوه هم بیمار است و خانهنشین و پدری که بعد از غروب آفتاب به «فراموشی» قدم میگذارد تا طلوع آفتاب: او دچار سندروم غروب است. کتایون مادر خانواده به وسواس شدید مبتلاست و هیچکس نمیتواند او را به زندگی عادی برگرداند...