حنا دختر نابینایی است که بعد از فوت پدرش توسط همسر پدرش به مردی مجهول فروخته می شود و بعد از این که دو هفته اسیر آن مرد بود یک شب خانواده رستگار او را زخمی در کوچه پیدا می کنند. حنا رسماً دختر خانواده رستگار می شود اما بعد از مدتی متوجه می شود که باردار است و…
دو تا خواهر و برادرن نیکی و نیکان ... نیکی 18سالشه و پشت کنکوری و با دوستش نازگل درس میخونن و نیکان و داییش نریمان برای فوق میخونن خر خونن دیگه چیکارشون میشه کرد ؟پدرشون چندین ساله قبل فوت شده و اونا با مادرشون عاطفه زندگی میکنن و هردوشون طی اتفاقایی به عشق میرسن ... این داستان قصه هویته آدماس هویتی که از چشم های هر کسی پیداست ... و فقط کافیه که...
خودکشی لیلی در مقابل چشمان خواهر زاده چهار ساله اش و سنگینی رازی بزرگی روی سینه اش باعث میشود که یاسمن لال شود و خانواده ی اصیل دادفر از هم پاشیده شود. این میان عشق کسرا به یاسمن ممنوعه ایست که... کسرا نوه بزرگ حاج دادفر ، برای نگه داشتن و حفظ خانواده از هم پاشیده شده اش به هر دری میزند و درست مثل نخ تسبیح تلاش دارد تا دانه ها را نزدیک هم نگه دارد. خانواده ای که با یک خودکشی و رازی که سالهاست در سینه ی یاسمن حفظ شده از هم پاشیده شده است ...دختری که براثر ان اتفاق تکلمش را از دست داده و این میان عشق کسرا به دختر عمویش...
مهندسی که دختر زیبایی را برای پرستاری از مادرش استخدام میکنه اما کم کم بهش علاقه مند میشه…اما مهندس سالهای زیادی از پرستار بزرگتره و یک پسر11ساله داره و البته خانم خیانت کارش که با اون متارکه کرده…
زندگی غلامرضا، شخصیت اصلی داستان، دالانهای تاریک و دستنیافتنی زیادی دارد. زندگی شخصیتهای داستان چندان براه و منسجم نیست و نمیشود تصویری شفاف و بدون ابهام از آدمها در این خانواده به دست آورد. کامه دختر غلامرضا با شوهرش متارکه است و همراه دخترش پرنیان در خانه پدری بسر میبرد؛ خانهای که در آن برادرش کاوه هم بیمار است و خانهنشین و پدری که بعد از غروب آفتاب به «فراموشی» قدم میگذارد تا طلوع آفتاب: او دچار سندروم غروب است. کتایون مادر خانواده به وسواس شدید مبتلاست و هیچکس نمیتواند او را به زندگی عادی برگرداند...