محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند. دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی او را تنها می گذارد و از آن آبادی میرود. بعد از رفتن بهروز، محبوبه می ماند و یک بارداری ناخواسته از جوانک شهری که حتی نمی داند کجا هست و چگونه باید او را پیدا کند، و همین باعث می شود که به هر ریسمانی برای نجات جان خودش چنگ بزند و ناخواسته کارهایی را انجام دهد که...