همراهی حریر ارغوان طراح لباسی مطرح و معروف با معین فاطمی رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقیبها و در دست گرفتن بازار موجب آشنایی آنها میشود. باشروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر کمکم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. احساس و عشقی که میتواند مرهم برای زخمهای کهنهای شود که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پلههای ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند غافل از این هستند که عشق نوپای خودشان هدف رقیبی قَدَر است که آنها را زیر نظر دارد و بواسطه داشتن نفوذی باورنکردنی از هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد مطلع است تا در زمان دلخواه زخمکاری خود را بزند. طوفانی عاشقانه در راه است...
داستان رمان درباره یک دختر فاقد احساساته، یک دختر که بلد نیست بخندد و نمی داند عصبانیت چیست. از غم، نگرانی، علاقه، اضطراب و دوست داشتن فقط نامشان را یاد گرفته… این دختر در ماجرایی درگیر می شود. ماجرایی که او را در مسیر کینه دیگران قرار می دهد. انتقام گرفتن خوب نیست، اما شاید قربانی انتقام شدن بتواند او را به بلوغ عاطفی اش برساند. شاید با محبت دیدن در لحظات تنهایی اش بتواند احساسات را درک کند…
اسمش یاکان بود، بزرگترین قاچاقچی مواد همه ازش می ترسیدن تا این که دل سنگ و بی رحمش اسیر دختر سرکش سرهنگ شد! دختری ناز پرورده و افسار گسیخته که هیچ جوره پا به تخت این مرد شرور و وحشی نمی ذاشت، ولی اون یاکان بود! مردی که همه رو به آتیش می کشید و حالا آتیش و تب تندش دامن این دخترک لوند رو گرفته بود پس با دزدیدن دخترک یک شب بی هوا پا به اتاقش می ذاره، قسم خورده بود بهش دست نزنه ولی با دیدنش توی لباس خواب توری...
امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده را اسیر خودش می کند تا انتقام بگیرد. ولی متوجه می شود بهار دختر آن خانواده نیست و بهار نیز قربانی آن ها است. ولی نقشه ای می کشد. از طرفی از بهار خوشش اومده از طرفی می خواد به وسیله بهار انتقامش را بگیرد...
شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش رو به دوقلوهای شمس نزدیک کند. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر می شود، جسد برادرش رو در کنار رودخانه ای پیدا می کنند. حالا اون جدا از کار و دستور، یک انگیزه شخصی هم دارد، انتقام از دو برادر شمس، قاتلان عزیز تر از جانش...