الینا نریمان دانشجوی تئاتر است او در یک خانواده ثروتمند و بیقید با پدری قمارباز زندگی میکند و مادرش هم مدتها قبل با استاد موسیقیاش فرار کرده و او را تنها گذاشته است. الینا علاقهای به دنیای پدرش و خانهشان ندارد و همیشه کمبود پدری واقعی و مادری دلسوز را احساس میکند. یک روز در دانشگاه که الینا از روابط روزمره با دوستان و کلاسهایش خسته است، در حال قدم زدن به کافهای به اسم «کافه کتاب» که تازه در نزدیکی دانشگاه بازشده، میرود. محیط کافه و نبودن گارسون برای گرفتن سفارش توجهش راجلب میکند و وقتی برای سفارش دادن کاپوچینو به سمت پیشخوان میرود، متوجه میشود مرد میانسال تقریبا چهل و چند ساله صاحب کافه دچار نقصی در پای خود است. طولی نمیکشد که از مکالمات همکلاسیهایش که بعد از او به کافه آمدهاند، متوجه میشود که صاحب کافه دکتر جانبازی است که تازه به ایران برگشته و کلی هم کتاب نوشته و ترجمه کرده است...